خزان آرزوها
دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ...
دل من عادت داشـت ، که بمانـد يک جا .
به کجا ؟
معـلـوم است ، به در خانه تو .
دل من عادت داشـت ،
که بمانـد آن جا ، پـشـت يک پرده تـوري
که تو هر روز آن را به کناري بزني .
دل من ساکن ديوار و دري ،
که تو هر روز از آن مي گـذري .
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه يک باغـچه بـود
که تو هر روز به آن مي نگري
راستي ، دل من را ديـدي ...؟!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ساعت
2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |