خزان آرزوها


بي تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟

دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟

آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو

زيستن يک لحظه هم ، بي جاست ، مي داني؟

 

 

کارت پستال های عاشقانه بسیار زیبا - www.RadsMs.com

 

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه بسیار زیبا - www.RadsMs.com

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


عــاشقــانه هــايي که برايتــــ مينويسم
مثل آن چــاي هايي هستند کــه خــورده نميشونـد
يــخ ميــکنند و بــايد دور ريخت
فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ
من زياد اهل چاي نيستم
مرا به يک آغوش گـــ ـــ ـــرم ميهمان کن
 

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کارت پستال های عاشقانه بسیار زیبا - www.RadsMs.com

نوشته شده در شنبه 27 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

انتظار عزيز من ديگه بسه

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس, تصویر, اس ام اس   مسیج   پیامک عاشقانه جدید

نوشته شده در یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود ، مینویسم تا بداند که دل شکستن هنر نیست ، نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم و نه دیگر دم از فاصله ها میزنم ، و نه با شعرهایم دلتنگی را فریاد میزنم . مینویسم تا شاید نا مهربانی هایش را باور کند .

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هر شب مرا با خود میبری
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….
دنیای زیبایی که درون آنم
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
ببین که حالم ، حال همیشگی نیست
اینجا ، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،
تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من…
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش
گفته بودم که با تو نفس میگیرم
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،
رنگی به زیبایی چشمانت
اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،
غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 

 


 

نه میتونم بهت نزدیکترشم

نه میتونم تو این دوری بمونم

 

تقاص این جنون پای کسی نیست

خودم میخوام اینجوری بمونم

 

تو این روزای تکراری هنوزم

تو تنها فرصت دیوونگیمی

 

خیالت از سرم بیرون نمیره

چه باشی چه نباشی زندگیمی

نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...
اصلا همه را پاک کن ...
هر آنچه از من داری...
از من که چیزی کم نمی شود...
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید...؟!
نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!
نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...
نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی!

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن
اعتمادی ست که بر مردم دنیا کردم
درچنین دورانی که صداقت گل نایابی ست
به چه کس میتوان گفت با تو خوشبخت ترین انسانم؟!!!

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

روزی آمد،گفت : بی معرفت ، سنگدل ، بی احساس
دوستت دارم
خندیدم...
فریادکشید که نخندباورکن
لبخندزدم...
... اشک هایش جاری شد
گفت به خداقسم...
دلم لرزید
زیرلب گفتم خدایا نام تورابرد
...به تواعتقاد دارد
.امروز زیرلب گفتم خدایا:مراببخش
اگر از ابتدایش باورش میکردم،نام توبه دروغ قسم خورده نمیشد...

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده رود
و به نا باوری و غصه ی من خندیدند
کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ ،
چه غم آلوده جدایی هاییست
کاش می دانستی که از دل نرود هر آنکه از دیده رود !

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هي فلاني...؟...مي داني؟...
مي گويند رسم زندگي چنين است !!!!!!!
مي آ يند.......
مي مانند .......
عادتت مي دهند.......
و مي روند.......
و تو در خود مي ماني .......
و تو تنها مي ماني .......
راستي نگفتي؟ رسم تو نيز چنين است؟

ديگر منتظر جواب تو نيستم...
من جوابم را گرفتم...
و دانستم كه تو هم
مثل همه ی فلانی ها هستي!!!


نمی دانم چرا رفتی.....نمی دانم چرا

شاید خطا کردم و تو


بی انکه فکر غربت چشمان من باشی..نمی دانم کجا


تا کی!!!!!


برای چی...........................ولی رفتی

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد

یا باید خانه مان را عوض کنم

یا پستچی را

تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!


071ccywy28g0p6enpoh.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـی مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی!

خـبری از دل تنـگـی ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
 

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


من تو را نمی سرایم !..


 

تو ...


 

خودت در واژه ها می نشینی ..!


 

خودت قلم را وسوسه می کنی !!

 
و شعر را بیدار می کنی !!


xqs23sdippsd4lbmit.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!


zpfdsiwewoprgvm6cwvs.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...

تماشا می کرد ...


 

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..


 

نــــور را می جســـتند ...!


 

و اتاقم ..


 

 

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !

دانستم..


تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!


njc53z2ds7kfh9zghmdb.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


هر روز تكراريست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند



2bvwc4g8tfu08lvumfk.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.


خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


9u6n5bxt0z5kt49br1.jpg
 

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

ی شــــــــــــبایــــــــــی خیـــــــــــــلی دلــــــم میـــگیره..
اونـــــــــــقدر کــــــــ گــــــــریه آرومم نــــــــــمیکنـه...
حــــــتی سیـــــــــــــگارم اثــری نــــــــداره....
ایــــــــــن دل لعنتـــــــــــــــی بــــــد جـوری بهـــــــونـتو میــــگیره.بـــــــــــد جـوری هــــــواتــــــــــــو میـکنــــــــــه.
زبــــــــــــون نفــــــــــــــهم فقــــــــــط تــو رو میـــــــخـواد تا آروم شه..
امــــــــــا بایــــــــد تـ-ـحمــــــــــــل کــــــــــنه
بــاید یــاد بگـــیره زنــــــــــدگـــــــی اونـی نیـــــــــــس کــــــــــــــ اون میــــــخواد.....!!!!

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

به جاده که نگاه میکنم چقدر دلم برای راه رفتن تنگ میشه ،،،
کاش روزی … باهم یه لحظه چشماتو ببند و ببین :::: من و تو باشیم
یه جاده ی بی انتها باشه … هوا هم بارونی باشه …
اگه اینا باشه هیچ وقت خسته نمیشم
حتی تاول پاهام رو هم دوست خواهم داشت

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بچه ها تروخدا کمکم کنید تا داغشو تحمل کنم...

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کاش خدا از پشت اون ابرها میومد بیرون...
و محکم گوشمو میگرفت و میکشید و میگفت:
آهــــــــــــــــــــــــــــــــــای
همینی که هست انقدر غر نزن...
بعد یواشکی چشمک میزد و میگفت:
غصه نخور،همه چی درست میشه...

نوشته شده در پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

   sms-jok.royablog.com شعرو متن عاشقانه
اگه نیایی
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام

نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

   sms-jok.royablog.com شعرو متن عاشقانه

ه حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید !
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اشک یخی…..

اشکای یخیم رو پاک کن…

 

درای قلبتو باز کن…

 

صدای قلبمو بشنو …

 

من چه کردم با دل تو…

 

اگه یه روز بگم از این حکایت …

 

که به تو کردم عادت…

 

دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت…..

 

اگه یه شب برسم به حقایق

میشم خدای عاشق …

 

میگم رازمو به ستاره ی دریای قلبت…

 

دریای قلبت…..

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 4 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

 

نوشته شده در جمعه 12 آبان 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

آغــــوش من فقط انــــدازه تــــو جا دارد و بس

بــــاور نمی کنــــی ؟؟؟

همین لحظــــه چشمهایــــت را ببند ...

خیــــال مــــرا در آغوش بکش ...

ببین لبریــــز می شوی از عشــــق ...

از مــــن ...

ببین
آغــــوش من 'فقــــط' به انــــدازه تــــو جا دارد...


 

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 

 

 
تـیرِ هـیـچ ڪـدام از شـعـرهـایـم در دلِ سـنـگـے اَت اثـر نـڪـرد ! ایـטּ یـڪـے ڪـلـہ ات را هـدف گـرفـتـہ . . . مـے خـواهـم مُـخـت را بـزنـم پـنـــــــــــــــاه بـگـیـر
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 

 

 
جــــــســـــــارت مــــــے خـــــواهـــــد ؛
نزدیڪــ شدن به افڪار دخترے ڪہ روزها مـردانــہ با زندگــے مـے جـنگـد ،
اما ... شب ها بـالـشـش از هـــق هـــق هـاے دخترانــہ خیس است !

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 


 

 

 
روزگـار نبودنت را برایم دیـکـتـه می کند
و نـمـره ی من باز می شود صـفر !
هنوز نـبودنـت را یاد نگرفته ام ...

 

 
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

 

 

 

 

 



سَعـــیـْ میـــکُنَمْ یآ ایــنْــ پــُــــکِ آخـَـــرْ بآشَـــدْ . . .

یآ ایـــنْــ نَفَــــسْ ، نَفــَـسِ آخـَـــرَمْ بآشَـــدْ . . .

یــــآ تَـرْکــــْـ ! یــــآ مــَــرْگــــْ !

دیـــگـَرْ کــآمْ نِمیـــدَهـَـنْدْ اینـْــ رُوزْهـــآ


نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 
http://asheganeh.ir/
 


 

 


 

'مـن''

مهــــــــم نیست ...

''تــو''

هم مهــــــــم نیستی

مهــــــــم

''ما''

بـود

کـه از بیـــــــن رفت...

 
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

ﻫﯿـﭻ ﻭﻗـﺖ " ﺑـﯽ ﺧـــــﺪﺍﺣﺎﻓـﻆ " ﮐﺴــــﯽ ﺭﺍ ﺗــــﺮﮎ ﻧﮑـﻦ ... !!!

ﻧﻤــــﯽ ﺩﺍﻧـﯽ ﭼــــهـ ﺩﺭﺩ ﺑـــﺪﯼ ﺍﺳـﺖ...

ﭘﯿـــﺮ ﺷـﺪﻥ ﺩﺭ ﺧـــمـ ﮐـــــﻮﭼـــــﻪ ﻫـــــﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈـــــﺎﺭ...

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 


 

شبی تا صبح تنها گریه کردم
تمام سوز دل را گریه کردم
سوار موج دریا بودی ای ماه!
کنارت روی شنها گریه کردم

 
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟
بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !!
بـاران کـه بـاریــد … چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!!
خـورشـیـدکـه تـابـیـد … پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!!
اشـک کـه آمـد … دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!!
او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت .

 

نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم

نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!

نوشته شده در دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com