
نه میتونم بهت نزدیکترشم
نه میتونم تو این دوری بمونم
تقاص این جنون پای کسی نیست
خودم میخوام اینجوری بمونم
تو این روزای تکراری هنوزم
تو تنها فرصت دیوونگیمی
خیالت از سرم بیرون نمیره
چه باشی چه نباشی زندگیمی
برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود ، مینویسم تا بداند که دل شکستن هنر نیست ، نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم و نه دیگر دم از فاصله ها میزنم ، و نه با شعرهایم دلتنگی را فریاد میزنم . مینویسم تا شاید نا مهربانی هایش را باور کند . هر شب مرا با خود میبری نه میتونم بهت نزدیکترشم نه میتونم تو این دوری بمونم تقاص این جنون پای کسی نیست خودم میخوام اینجوری بمونم تو این روزای تکراری هنوزم تو تنها فرصت دیوونگیمی خیالت از سرم بیرون نمیره چه باشی چه نباشی زندگیمی نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟! اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن روزی آمد،گفت : بی معرفت ، سنگدل ، بی احساس تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده رود هي فلاني...؟...مي داني؟... حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... ! ی شــــــــــــبایــــــــــی خیـــــــــــــلی دلــــــم میـــگیره.. به جاده که نگاه میکنم چقدر دلم برای راه رفتن تنگ میشه ،،، نیمکت عاشقی یادت هست؟ کاش خدا از پشت اون ابرها میومد بیرون... ه حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر شعرم نشکفته خشکید ! سالها رفت و هنوز آغــــوش من فقط انــــدازه تــــو جا دارد و بس
'مـن'' مهــــــــم نیست ... ''تــو'' هم مهــــــــم نیستی مهــــــــم ''ما'' بـود کـه از بیـــــــن رفت... ﻫﯿـﭻ ﻭﻗـﺖ " ﺑـﯽ ﺧـــــﺪﺍﺣﺎﻓـﻆ " ﮐﺴــــﯽ ﺭﺍ ﺗــــﺮﮎ ﻧﮑـﻦ ... !!! ﻧﻤــــﯽ ﺩﺍﻧـﯽ ﭼــــهـ ﺩﺭﺩ ﺑـــﺪﯼ ﺍﺳـﺖ... ﭘﯿـــﺮ ﺷـﺪﻥ ﺩﺭ ﺧـــمـ ﮐـــــﻮﭼـــــﻪ ﻫـــــﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈـــــﺎﺭ... خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!
بي تو اما عشق بي معناست ، مي داني؟
دستهايم تا ابد تنهاست ، مي داني؟
آسمانت را مگير از من ، که بعد از تو
زيستن يک لحظه هم ، بي جاست ، مي داني؟
عــاشقــانه هــايي که برايتــــ مينويسم
مثل آن چــاي هايي هستند کــه خــورده نميشونـد
يــخ ميــکنند و بــايد دور ريخت
فنجانتــــ را بده دوبـــاره پر کنمـــــ
من زياد اهل چاي نيستم
مرا به يک آغوش گـــ ـــ ـــرم ميهمان کن
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….
دنیای زیبایی که درون آنم
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
ببین که حالم ، حال همیشگی نیست
اینجا ، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،
تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من…
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش
گفته بودم که با تو نفس میگیرم
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،
رنگی به زیبایی چشمانت
اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،
غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...
اصلا همه را پاک کن ...
هر آنچه از من داری...
از من که چیزی کم نمی شود...
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید...؟!
نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!
نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...
نمی توانی آنچه رانداشتی پاک کنی!
اعتمادی ست که بر مردم دنیا کردم
درچنین دورانی که صداقت گل نایابی ست
به چه کس میتوان گفت با تو خوشبخت ترین انسانم؟!!!
دوستت دارم
خندیدم...
فریادکشید که نخندباورکن
لبخندزدم...
... اشک هایش جاری شد
گفت به خداقسم...
دلم لرزید
زیرلب گفتم خدایا نام تورابرد
...به تواعتقاد دارد
.امروز زیرلب گفتم خدایا:مراببخش
اگر از ابتدایش باورش میکردم،نام توبه دروغ قسم خورده نمیشد...
و به نا باوری و غصه ی من خندیدند
کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ ،
چه غم آلوده جدایی هاییست
کاش می دانستی که از دل نرود هر آنکه از دیده رود !
مي گويند رسم زندگي چنين است !!!!!!!
مي آ يند.......
مي مانند .......
عادتت مي دهند.......
و مي روند.......
و تو در خود مي ماني .......
و تو تنها مي ماني .......
راستي نگفتي؟ رسم تو نيز چنين است؟
ديگر منتظر جواب تو نيستم...
من جوابم را گرفتم...
و دانستم كه تو هم
مثل همه ی فلانی ها هستي!!!
نمی دانم چرا رفتی.....نمی دانم چرا
شاید خطا کردم و تو
بی انکه فکر غربت چشمان من باشی..نمی دانم کجا
تا کی!!!!!
برای چی...........................ولی رفتی
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی!
خـبری از دل تنـگـی ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
من تو را نمی سرایم !..
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
اونـــــــــــقدر کــــــــ گــــــــریه آرومم نــــــــــمیکنـه...
حــــــتی سیـــــــــــــگارم اثــری نــــــــداره....
ایــــــــــن دل لعنتـــــــــــــــی بــــــد جـوری بهـــــــونـتو میــــگیره.بـــــــــــد جـوری هــــــواتــــــــــــو میـکنــــــــــه.
زبــــــــــــون نفــــــــــــــهم فقــــــــــط تــو رو میـــــــخـواد تا آروم شه..
امــــــــــا بایــــــــد تـ-ـحمــــــــــــل کــــــــــنه
بــاید یــاد بگـــیره زنــــــــــدگـــــــی اونـی نیـــــــــــس کــــــــــــــ اون میــــــخواد.....!!!!
کاش روزی … باهم یه لحظه چشماتو ببند و ببین :::: من و تو باشیم
یه جاده ی بی انتها باشه … هوا هم بارونی باشه …
اگه اینا باشه هیچ وقت خسته نمیشم
حتی تاول پاهام رو هم دوست خواهم داشت
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بچه ها تروخدا کمکم کنید تا داغشو تحمل کنم...
و محکم گوشمو میگرفت و میکشید و میگفت:
آهــــــــــــــــــــــــــــــــــای
همینی که هست انقدر غر نزن...
بعد یواشکی چشمک میزد و میگفت:
غصه نخور،همه چی درست میشه...
اگه نیایی
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام
به حرمت اشک ها و گریه های سوزناکم. نه تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
میبنی قصه به پایان رسیده است و من همچنان در خیال چشمان زیبای تو ام که ساده فریبم داد!
قصه به آخر رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم
اشک یخی…..
اشکای یخیم رو پاک کن…
درای قلبتو باز کن…
صدای قلبمو بشنو …
من چه کردم با دل تو…
اگه یه روز بگم از این حکایت …
که به تو کردم عادت…
دلم پیش دلت مونده تو زندون رفاقت…..
اگه یه شب برسم به حقایق
میشم خدای عاشق …
میگم رازمو به ستاره ی دریای قلبت…
دریای قلبت…..
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
بــــاور نمی کنــــی ؟؟؟
همین لحظــــه چشمهایــــت را ببند ...
خیــــال مــــرا در آغوش بکش ...
ببین لبریــــز می شوی از عشــــق ...
از مــــن ...
ببین آغــــوش من 'فقــــط' به انــــدازه تــــو جا دارد...
Power By:
LoxBlog.Com |