خزان آرزوها

در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.. ( دکتر علی شریعتی )

در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است! ( دکتر شریعتی )

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود! گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود!!! < شریعتی >

 

بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه. دکتر شریعتی.

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

مک آخر دنیاست ! بخند!

آدمک مرگ همین جاست ! بخند!

آن خدایی که بزرگش خواندی.....

به خدا مثله تو تنهاست! بخند!

دست خطی که تو را عاشق کرد

شو خی کاغذی ماست بخند!

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست! بخند!

صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست ! بخند!

راستی انچه به یادت دادیم

پر زدن نیست که در جاست!  بخند!

آدمک نغمه آغاز نخوان

به خدا آخر دنیاست !

بخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد!

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اصدکـ ـ
هانـ! چهـ خبر آوردیـ ـ ؟!!
از کجا وز کـِ خبر آوردیـ ـ ؟!!
خوشـ خبر باشیـ ـ ،امّا...
امّــــــــا...
گِردِ بامـ و در منـ بیـ ثمر میـ گردیـ ـ .
انتظار خبریـ نیستـ مرا
نهـ ز یاریـ ـ ، نهـ ز دیّار و دیاریـ ـ ،باریـ ـ ...
برو آنجا کـِ بوَد چشمیـ و گوشیـ با کَسـ
برو آنجا کـِ تو را منتظــــــــرند،
قاصدکـ ـ  در دلـِ منـ همهـ کورند و کَرَند.
قاصدکـ ـ
ابرهایـِ همهـ عالمـ شبـ و روز
در دلمــ ــ ـ میـ ـ  گــــــــرینــــــــد.

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کوچه ها را بلد شدم

مغازه ها را

رنگ های چراغ قرمز را

حتی جدول ضرب را

و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم

اما گاهی میان آدم ها گم می شوم

آدم ها را بلد نیستم

.

.

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم

ویا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم

اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی

اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی

اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من

اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن و بیان من

حلالم کن...وبعد....

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت

جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت

چون رمیدن های آهو ناز کردن های او

دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت

کهنه ای بودم برای دست های این و آن

هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت

ابرهم در بارشش قصد فداکاری نداشت

عقده در دل داشت روی خاک خالی کردو رفت

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اما 

با این همه

تقصیر من نبود

که با این همه

با این همه....

امید قبولی

در امتحان ساده تو

رد شدم

زیبارویی که می داند زیبایی ماندنی نیست پرستیدنی ست.(ارد بزرگ)

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

درد من درد دروغ و تهمت یاران نبود

درد من کمبود ابر و ریزش باران نبود

درد من یک لحظه غفلت یک سحر شادی نبود

درد من بند و اسارت یا که آزادی نبود

درد من دردی جدا از دردهای خاکی است

درد من درد جسارت لحظه بی باکی است

درد من درد زمان است و زمان بی درد من

درد تنها ماندن دستان چون یخ سرد من

درد من دوری زدرمان تمام دردهاست

درد من نامردی این بی مروت مردهاست

درد من دردی عظیم است آسمانی مبهم است

یک دل تنها و غمگین در جهانی از غم است

درد من در این جهان درمان ندارد ای خدا

چشم من در حسرتش باید ببارد بی صدا

درد من روزی فرا می آورد مرگ مرا

می کشد راحت خزانی برگ تا برگ مرا

درد من با رفتنم آهسته درمان می شود

آنچه باید پیش آید بعد از این آن می شود

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

دوستت ندارم اما چقدر غمگینم آنگاه که نیستی.

سوگند به ستارگانی که آرامش تو را می بینند دوستت ندارم

اما نمی دانم چرا آنچه می کنی برایم بهترین است.

بارها در خلوت از خود پرسیده ام چرا آنهایی که دوستشان دارم کمی شبیه 

تو نیستند.

تو را دوست ندارم اما از آن هنگام که از پیشم رفته ای ازهر صدایی بیزارم

حتی اگر صدای آنهایی باشد که دوستشان دارم. چرا که بیهوده طنین صدایشان

بلور صدای تو را در قلبم می شکند.

تو را دوست ندارم اما چشمان زیبای تو با روشنائیشان، با حالتشان

میان من و این تاریکی عمیق طلوع می کنند، آبی تر و زیباتر از هر

چشمی که تا کنون دیده ام.

و می دانم که دوستت ندارم اما دریغا که دیگران قلب ساده ام را باور ندارند

و چه بسا می بینم نیشخند می زنند رهگذران...

چرا که می بینند نگاهم خیره به دنبال توست.....

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

درکتاب چار فصل زندگی

صفحه هاپشت سرهم می روند

هریک ازاین صفحه ها یک لحظه اند

لحظه ها باشادی وغم می روند

*****

آفتاب وماه یک خط درمیان

گاه پیدا،گاه پنهان می شوند

شادی وغم نیز هریک لحظه ای

برسراین سفره مهمان می شوند

****

گاه اوج خنده ماگریه است

گاه اوج گریه ماخنده است

گریه دل راآبیاری می کند

خنده یعنی این که دل ها زنده است

***

زندگی ترکیب شادی باغم است

دوست می دارم من این پیوندرا

گرچه می گویند شادی بهتر است

دوست دارم گریه بالبخند را

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

شب را نوشيده‌ام

و بر اين شاخه‌هاي شكسته مي‌گريم

مرا تنها گذار

اي چشم تبدار سرگردان

مرا با رنج بودن تنها گذار

مگذار خواب وجودم را پرپر كند

مگذار از بالش تاريك تنهايي سربردارم

و به دامن بي‌تاروپود روياها بياويزم

سپيدي‌هاي فريب

روي ستون‌هاي بي‌سايه رجز مي‌خوانند.

طلسم شكسته‌ي خوابم را بنگر

بيهوده به زنجير مرواريد چشمم آويخته

او را بگو

تپش جهنمي مست

او را بگو: نسيم سياه چشمانت را نوشيده‌ام

نوشيده‌ام كه پيوسته بي‌آرامم

جهنم سرگردان!

مرا تنها گذار.

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 9 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بيهوده می گوئی، دل چون آهنی دارم

نمی دانی، نمی دانی، كه من جز چشم افسونگر

در اين جام لبانم، باده مرد افكنی دارم

 

 

چرا بيهوده می كوشی كه بگريزی ز آغوشم

از اين سوزنده تر هرگز نخواهی يافت آغوشی

نمی ترسی، نمی ترسی، كه بنويسند نامت را

به سنگ تيره گوری، شب غمناك خاموشی

 

 

بيا دنيا نمی ارزد باين پرهيز و اين دوری

فدای لحظه ای شادی كن اين رؤيای هستی را

لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر می

چنان مستت كنم تا خود بدانی قدر مستی را

 

 

ترا افسون چشمانم ز ره برده است و می دانم

كه سرتاپا بسوز خواهشی بيمار می سوزی

دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را

چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه می دوزی

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

دیرگاهیست که تنها شده ام

 

غصه غربت صحراشده ام

وسعت درد فقط سهم من است

بازهم قسمت غمها شده ام

دگرایینه زمن بی خبراست

که اسیرشب یلداشده ام

من که بی تاب شقلیق بودم

همدم سردی یخهاشده ام

کاش چشمان مراخاک کنید

تانبینم که چه تنها شده ام........................

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

  هنوز اگر ،


    عاشق نشدی ، 


      بـِنـِـگر


        چـگــونـه لجظه ها ،


          ذر مـن می شِـکند.


   عـــاشـق شــدن ، 


          شـــایـد همــین بـاشـد.


    خـــاکِ شـریـف را دریــاب


              مـن خاک پای توام . . .  ! ! ؟

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |



بر مزارم گریه کن اشکات مرا جان می دهد     ناله هایت بوی عشقو بوی باران می دهد

دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا           دستهایت درد هایم را تسلا می دهد

بامن در مانده و شیدا سخن را تازه کن                حرفهایت طعم شیرین بهاران می دهد

وقت رفتن لحظهای برگردو قبرم را ببین                  این نگاه اخرت امید ماندن می دهد 

رفتی چشمم به دنبال قدمهایت گریست           زخم های مردهام را رفتنت جان می دهد

نیست از من قدرت بوسیدن چشم های تو                       باد میبوسد قلب ایمان می دهد


نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

عاشق                           عاشق تر

نبود در تار و پودش           ديدي گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@   نبودش  @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف  از آسمون و مهتابه  ،  تموم خونه ديدار اين خونه

فقط  خوابه ، تو كه رفتي هواي  خونه تب داره ،داره  از درو ديوارش غم

عشق تو مي باره،دارم مي ميرم از بس غصه خوردم،بيا بر گرد تا ازعشقت

نمردم،همون كه فكرنمي كردي نمونده پيشت،ديدي رفت ودل ماروسوزوندش

حيات خونه دل مي گه درخت هاهمه خاموشن،به جاي كفتروگنجشك كلاغاي

سياه پوشن ،چراغ  خونه  خوابيده  توي  دنياي خاموشي،ديگه  ساعت رو

طاقچه شده كارش فراموشي ، شده كارش فراموشي  ،  ديگه  بارون  نمي

باره  اگر چه  ابر سياه ، تو كه  نيستي توي اين خونه،ديگه  آشفته

بازاريست ، تموم  گل ها  خشكيدن مثل خار بيابون ها، ديگه  از

رنگ  و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت

گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقو

به فراموشي ،چند روزه تو مي سپاري

گفتم كه تو مي دوني،سرخاك

تو مي ميرم ، ولي

تا لحظه مردن

نمي گيرم

دل از

 تو

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

کاش مي دانستي

 

من سکوتم حرف است

 

حرف هايم حرف است

 

خنده هايم خنده هايم حرف است

 

کاش مي دانستي

 

مي توانم همه را پيش تو تفسير کنم

 

کاش مي دانستي

 

کاش مي فهميدي

 

کاش و صد کاش نمي ترسيدي

 

که مبادا دل من پيش دلت گير کند

 

يا نگاهم تلي از عشق به دستان تو زنجير کند

 

من کمي زودتر از خيلي دير

 

مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد

 

تو نترس

 

سايه ها بوي مرا سوي مشام تو نخواهند آورد

 

کاش مي دانستي

 

چه غريبانه به دنبال دلم خواهي گشت

 

در زماني که براي غربتت سينه دلسوزي نيست

 

تازه خواهي فهميد

 

مثل من عاشق مغرور شب افروزي نيست

 

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس عاشقانه

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عشق یعنی سوختن تا ساختن ،
عشق یعنی عقل و دین را باختن ،                                        
عشق یعنی دل تراشیدن ز گل ،


عشق یعنی گم شدن در باغ دل ، 
                                             عشق یعنی تو ملامت کن مرا،
عشق یعنی می ستایم من تو را ،


عشق یعنی در پی تو در به در ، 
                                           عشق یعنی یک بیابان درد سر،
عشق یعنی با تو آغاز سفر ،

عشق یعنی قلبی آماج خطر،
عشق یعنی تو بران از خود مرا ،                                         
عشق یعنی باز می خوانم تو را ،


عشق یعنی بگذری از آبرو ،
عشق یعنی کلبه های آرزو،                                                 
عشق یعنی با تو گشتن هم کلام ،


عشق یعنی شاخه ای گل در سبد ،
                                            عشق یعنی دل سپردن تا ابد ،
عشق یعنی سروهای سر بلند ،


عشق یعنی خارها هم گل کنند،
                                             عشق یعنی تو بسوزانی مرا ،
عشق یعنی سایه بانم من تو را ،


عشق یعنی بشکنی قلب مرا ،
عشق یعنی می پرستم من تو را،                                            
عشق یعنی آن نخستین حرفها ،


عشق یعنی در میان برفها ،
عشق یعنی یاد آن روز نخست ،                                            
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست ،


عشق یعنی تک درختی در کویر ، 
                                          عشق یعنی عاشقانی سر به زیر،
عشق یعنی بگذری از هفت خان

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


چه کنم این روزها دل من میشکند

برسر خوردن یک جرعه آب 

بر سر دیدن نور آفتاب     یا که پر کردن یک دانه حباب       دل من میشکند !

دلم از له شدن عاطفه ها 
                            دلم از سرد شدن خاطره ها میشکند

سرد و افسرده شود این دل من

                           یا که پژمرده شود سبزه های دل من

چه کنم از سنگ نیست !

چه کنم قطعه ای از آهن نیست !

                                دلم از هر چه که هست هر چه که نیست
                                دلم از نیستی هستی ما میشکند

 

برمش هر سو من

                       تا که آرام شود

       دیده اش خیس شود !

                     یا بر آن چهره معصوم خم ابرو افتد  دلکش ریش شود !

 

دل من میشکند !

دلم از خوب و بد رابطه ها میشکند

دلم از عقوبت ما و شما میشکند

کاش میشد که مهارش کردن

کاش میشد به عطوفت کمی رامش کردن

این که دل نیست که گاهی دنیاست

گاه ترسو و گهی بی پرواست

 

                                     این دلم دروازه یا که یک زاغه عشق

                                    کوهی از آلام و برکه آبی عشق

کوکه بیتوته کند لحظه ای زیبا را ؟

یا که آرام کند دل زار ما را ؟

دل من میشکند !

 

                 دل من از دوری دلم از بخت بد و منفوری

                 دلم از رخت گناه و تبه و مغروری

                                   دلم از  حق به ناحق بردن

                                   یا که یک حرف به ناحق خوردن

 

                                                                             دل من میشکند !

 

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


روزی که دیدمت آرام خندیدم
به خود گفتم:زندگی
زیبا بود...
آه...
... ولی افسوس او مرا هرگز ندید
حتی پرپر شدنم را در جلوی پاهانش
روزی که رفت من هم رفتم
او به دوام و من به فنا
کاش هرگز او را نمیدیدم کاش
روزی که دیدمش دنیا آبی بود
زیبا بود
مثل خواب
مثل برف
مثل باران
ولی رفتنی...
اما حال دنیا سیاه است
مثل کابوس
مثل سرما
مثل شب
ولی تا کی؟
کاش هرگز نمیدیدمت کاش

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

          تمام شهر را گشته ام

                       شهر بی آدم را

                            به خیال دیدنت             ای خوب

       تمام شهر را گشته ام

                مترسک های سخن گو

                          حتی

               از کلاغ ها می ترسند...

                               به گمانم شهر در آفتاب سوخته است

               و شدتش کلاغ ها را سیاه کرد...

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

دیگر حرفی نخواهم زد .

 

 گویی مهر سکوت بر لبانم زده اند

 

 و من چاره ای جز خیره شدن به قاب عکس خالی و خاک گرفته تو ندارم .

 

 اشکها مجالم نمیدهند قاب عکسی که روزی میشد

 

 بهار را از آن حس کرد دیگر طراوت و شادابی ندارد .

 

 با رفتنت لبخند نیز از لبهای ما رخت بستند .

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم….از عشق تو…..

از داشتن تو…اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

وایکاش میدیدی قلبی راکه فقط؛

برای تو می تپد

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق  كنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

 زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع

كننده است كه زندگی زيباست

اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای

قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 
اما ...

اما عزیز خسته و داغدار من...

با همه اشتیاقم...

بگذار در سودای با تو بودن بمانم

بگذار هیچ جلوه ای از زمین در تصویر عاشقانه و خدایی خیال من نباشد

بگذار در اشتیاق دیدار تو بمانم...

بگذار نفسهایم در آرزوی دیدار تو به شماره افتد...

بگذار همه آن چیزهایی که خدا بی حضور مادی تو

بر من بخشیده است...دست نخورده بماند

بگذار لطافت انتظار را در سینه پر اندوه خود

به تمامی لمس کنم.....

بگذار افقهای خیالم را برای دیدار تو

به نظاره بنشینم....

بگذار خلوتگاه درونم با هاله ای از نور خدایگونه روحت پوشانده شود...

بگذار در حسرت دیدار تو بمانم...

بگذار سوز و گداز سینه ام....پر جوش بماند...

بگذار پر التهاب بمانم....

بگذار همیشه و برای ابد....

دلتنگ تو بمانم...

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

گفتم: «بمان!» و نماندي!


رفتي،


بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و


صعودُ


سقوط!


تو صداي مرا نشنيدي

و من


هي بالا رفتم، هي افتادم!


هي بالا رفتم، هي افتادم...


تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،


ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!


من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،

بي چراغ قلمي پيدا كردم


و بي چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند


و مي خندند!


عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!


اما چه فايده؟


هيچكس از من نمي پرسد،


بعد از اين همه ترانه بي چراغ


چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره اين من و ُ


اين تاريكي و ُ


اين از پي كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندي!


اما به راستي،


ستاره نياز و نوازش!


اگر خورشيد خيال تو


اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،


اين ترانه ها


در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حساس کردم ...

نخستین بار زیرقطره های باران ...

درپهنای دل غمناک آسمان ...

ودرآن هوای سوزناک

در کنار برگ های زردوباران خورده ی درختان

با تمام یاس و ناامیدی ام

تورا احساس کردم...

احساس کردم با آغوش گرم وآرامت

وبا بوسه های آتشین و پرمهرت

و نفس های عطرآگین و وسوسه انگیزت...

احساس کردم...

عشق را...

بودن را...

و...

معنای تلخ زندگی را...!!

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

                                                    نفهمیدی

           چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود

                                                   نمیشنیدی

         چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

 

        از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

 

          چه شبهایی با شب گردی

                      شبو تا صبح می بردم

              نبودی ماه جون می داد

                                         نبودی بی تو میمردم

             چه شبهایی دعا کردم یه کم

                 این فاصله کم شه

 

              یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه

 

 

     توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

 

          چه قدر جای تو خالی بود

                      چه شبهای بدی بودن

    

    گذشتن    عمرو بردن

                             حالا من موندم و  حسرت

 

           چه قدر بی رحمه این دنیا

 

               به این تقدیر بد لعنت...............

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |



در دلم آرزوی آمدنت می میرد

و میان من و تو فاصله جا میگیرد

من در این دشت جنون تنهایم

من از این فاصله ها بیزارم

و در این گستره فاصله ها می میرم

من میان شب و روز

در تن خشک زمین

من میان صحرا

همه جا یکه و تنها

خسته از جور زمان

با تنی خورده به جان زخمی چند

میزنم بانگ که وااااااای

هستی ام رفته به باد

ضجه ام را که شنید؟

جای دل تنگ تر از مشت من است

 

 نفسم می گیرد

می گشایم نفسی پنجره را

تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

خدا آن حس زیبائیست که در تاریکی صحرا

زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را

یکی آهسته می گوید

کنارت هستم ای تنها

و دل آرام می گیرد . .

نوشته شده در دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

 

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

 

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

 

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

 

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

 

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

 

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

 

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.
 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 


 

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 

بگو سرگرم چی بودی که اینقدر ساکت و سردی


خودت آرامشم بودی ، خودت دلواپسم کردی.

ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه


چقدر باید بمونم تــا یکی مــثل تو پیدا شه
؟

تو روز و روزگار من ،بی تو روزای شادی نیست

تو دنیای منی اما به دنیا اعتمادی نیست .



سلام ای ناله بارون

سلام ای چشمای گریون

سلام روز های تـــــــلخ مـن

هنـــــوز هم دوستــــــــش دارم


سلام ای بفض تو سینه

سلام ای آه آییـــــــــــنه

سلام شب های دل کندن

هنوز هم دوستش دارم


 

نمیدونی تو این روزها چقدر حالم پریشونه

دلم با رفتنـــت تنــــگ و دلم با بودنت خونه.

خرابه حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم

تو دستای تو گل کردم بزار با گریه پرپر شم.


یه بی نشونم تـــو این خــزون ، یه بی نشونم تــــو این خـزون

منو از خودت بدون


یه بی نشونم تـــو این خـــزون ، یه بی قرارم ، یه نیــمه جـون

منو از خودت بدون


سلام ای ناله ی بارون ، سلام ای چشمای گریون ..............

................ سلام روزهای تلخ من ، هنوز هم دوستش دارم

 

سلام ای بغض تو سینه ، سلام ای آه آیینه ................

................. سلام شب های دل کندن ، هنوز هم دوسش دارم


نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 11 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم
پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذاشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسه آتشین خوشتر
پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
آنکس که مرا نشاط و مستی داد
آنکس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تامل گفت
او یک +زن ساده لوح عادی بود
می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمیگردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم
در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمیرانم
ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو مجو هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نایت اسکین

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عاشق عاشق تر

نبود در تار و پودش ديدي گفت عاشقه عاشق

@@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@

امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه

فقط خوابه ، تو كه رفتي هواي خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم

عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت

نمردم، همون كه فكر نمي كردي نمونده پيشت، ديدي رفت ودل ما رو سوزوندش

حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جاي كفتر و گنجشك كلاغاي

سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توي دنياي خاموشي ، ديگه ساعت رو

طاقچه شده كارش فراموشي ، شده كارش فراموشي ، ديگه بارون نمي

باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستي توي اين خونه ، ديگه آشفته

بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از

رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت

گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم

گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداري، عشقو

به فراموشي ،چند روزه تو مي سپاري

گفتم كه تو مي دوني،سرخاك

تو مي ميرم ، ولي

تا لحظه مردن

نمي گيرم

دل از

تو

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نایت اسکین
نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

سلام به تو ای عشق دوست داشتنی ام:

 

امشب که سقف بی ستارهُ اتاقم بر سرم سنگینی می کند ،

مانده ام که از چه بنویسم،

از آنهایی که دیروز با بودند و امروز رفته اند یا از تو که همیشه حرفهای مرا می خوانی ؟

از چه بنویسم؟

از آسمانی که در حال عبور است یا از دلی که سوت و کور است؟

از زمین و زمان بنویسم یا از یک نگاه مهربان ؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد یا از غزل هایی که هیچ وقت سروده نشده ؟

از چه بنویسم؟

از مهری که هرگز به سویم نفرسادی یا از ترانهای که هرگز برایم نخواندی ؟

از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم یا از بر

رودی که هرگز آن را بر زبان نیاوردیم ؟

من عاشق درختی هستم که فرصت نشد اسممان را روی آنحک کنیم .

ای عشق پاکم اگر قرار باشد بنویسم ؟

باید در همهُ سطرهای دفترم حضور داشته باشه نفس های تو

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی

و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم

و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام

تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند

حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی

بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی

بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من عاشق تر گریه میکنم

عاشق تر از گلبرگ

عاشق تر از شبنم

عاشق تر از حرفهایی که روزهای بارانی زیر چتر گفتم,

و از اسمان چتر بالاتر نرفت

باران آسمان را فریب میدهد که به زمین دل ببازد

و زمین فریب میخورد

تا اسمان دل خوش کند به عشوه های پنهانی,

در این باران کوتاه که بلند تر از احساس دوری توست

حس خوبی دارم حتی اگر ابر خورشید را پنهان کند

و باران گریه هایم را,

حس خوبی دارم به تو که نزدیکی…

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

صدای ناله می بارید
ولی تن خشکه حسرت بود
طلوع بغض سرگردان
به عمر گریه میافزود
دریغ از جرعه ای خورشید
در این سرمای بعد از تب
دریغ از لحظه ای ساحل
در این امواج شب در شب
غزل مرثیه میخواند
کبوتر در پی دام است
از این ظلم فریبنده
خیال کفر آرام است
عقیق صبر وامانده
به صحرای سراب و خواب
طلوعی تازه میخواهیم
بیا ای عشق عالم تاب
به رنگه پرده کعبه
به جای پای ابراهیم
قسم بر مسجدالاقصی
که ما تنهای تنهاییم
که ما تنهای تنهاییم

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

شب رفتنت آرزو می‌کنم…!
نشد تا تو هستی من عاشق بشم . نشد قلب ما عشقو باور کنه …
,
به امشب به تقدیر من عشق تو
,
به حالی که بی من، تو داری قسم
,
به عنوان روزی که بردی منو
,
به حسی که گفتی میایی قسم
,

به دل خواهی اولین دلهره
,
به گاهی که با من نبودی قسم
,
جدا می‌شی و می‌رود خاطره
,
ولی شک نکن من به تو می‌رسم
,

نشد تا تو هستی من عاشق بشم
,
نشد قلب ما عشقو باور کنه
,
شب رفتنت آرزو می‌کنم
,
خدا وقت دوریتو کمتر کنه
,

به چشمای تو قبل هر گریه‌ای
,
قسم می‌خورم یاد تو با منه
,
قسم می‌خورم بغض این انتظار

یه روزی تو آغوشمون بشکنه

نوشته شده در یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نایت اسکین

نوشته شده در شنبه 27 خرداد 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com