خزان آرزوها

ســـاده میگـــویم . . .
ایــن روزهــا دلـــم یــک خــوب میخــواهــد
نـــه اینـــکه عــالیه عـــالی
نــه اینـــکه بهتــرین بـاشـــد
دلــم یــک خـــوب میخـــواهـــد . . . !

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

مینویسم باران!
مینویسم سرما!
مینویسم غم و اندوه و نفس!
مینویسم احساس،تا بدانی دل من بی تو گلم میمیرد.
و بدان دل سرد است و کمی بارانی.
غم سراسر دل من پر کرده.
.......کاش اینجا بودی...........

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حجم ِ בلتنگـﮯ ـهايَـ م
آنقدر زيــآد مـﮯ شـوב
ڪــﮧ دنيــا با تمامـ ِ وسعتش برايَــ م تنگ مـﮯشوב
בلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ گردش ِ روزگارش
بـﮧ مَــ טּ ڪـﮧ رسيـב از حرڪـت ايستاב
دلتنگ ِ ڪـسـے ڪـﮧ בلتنگـﮯـهايَـ م رـآ نديـב
בلتنگ ِ خوבمـ
خوבے ڪـﮧ مدتهاست گم ڪـرבه ام

نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هوس كرده ام باران باشم...
بلغزم بر گردنت
دستانت
هوس كرده ام برگ خشك نباشم
لگد مال شده ي پاهايت...
هوس كرده ام پرنده اي باشم كه پرهايش به هم چسبيده...
فرو رفته در عسل چشمهايت...

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

همه ی ِ ساعت های ِ لعنتی ِ دنیا ...
کوک شده اند ...
تا هر بار که خواب ِ تو را می بینم ...
من را بیدار کنند ...
.
.
.
آخر این چه تنهائی است ... ؟!
که تنها نیست و ...
این همه غم با خودش آورده ...

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

درد دل کـه می کنــی؛
ضعـف هـایـت، دردهـایــت را می گـذاری تـوی سیـنی؛
و تعـارف می کـنی کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بــردارنـد؛
تیــز کننــد …
تیــغ کننــد …
و بــزننـد بـه روحـت …!

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اونکه میگفت جونش به جونت بسته است / حالا داره به گریه هات میخنده
اونکه میگفت بدون تو میمیره / دروغ میگه دلش جنس کویره
دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش / نگو میخوای هنوز بمونی باهاش
خیال نکن بدون اون میمیری / بذار بره ، نباشه جون میگیری

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 بـاران با ياد تو ميروم

 

بـه دنبال جاي پـاي تـو

تـو را مـي پرستـم من شـبانـه

 

بـراي لحـظه هـاي شادمانه

بـراي بـا تو بودن صادقـانـه

 

مـي آيم من بـه پيشـت عاشقانه

بـه تودل بستـم من شاعرانه

 

اما افسـوسازدرك زمانه

چه زيباست راز زمانه

 

اگرزندگي باشد يك ترانه

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

روزهاي خوب باهم بودنمان گذشت ...
روزهايي که با چند خاطره تلخ و شيرين به سر رسيد و
تنها يادگار از آن روزها يک قلب شکسته برجا ماند.
روزهاي شيرين عاشقي گذشت و امروز من تنهاي تنهايم ، گذشت
و اينک دلم هواي تو را کرده است...
دلم تنگ است براي آن لحظه هاي شيرين با هم بودنمان !
دلم براي گرفتن آن دستان مهربانت ، بوسه بر روي گونه زيبايت تنگ شده است...
کاش دوباره آن روزهاي شيرين عاشقي مان تکرار مي شد ، کاش دوباره
مي توانستم آن صدايي که شب و روز به من آرامش ميداد را بشنوم...
دلم براي آن خنده هاي قشنگت تنگ شده است عزيزم...
تو رفتي و تنها چند خاطره که هيچگاه نمي توانم فراموش کنم بر جا گذاشتي...
خاطره هايي که ياد آن اين دل عاشقم را مي سوزاند....
دلم بدجور براي تو تنگ است عزيزم....
برگرد! بيا تا فصه نيمه تمام عشق را با شيريني به پايان برسانيم...
برگرد تا قصه من و تو پايانش تلخ و غم انگيز نباشد!
دلم براي لحظه هاي ديدار با تو تنگ شده است...
چه عاشقانه دستانم را مي گرفتي و در کنارم قدم ميزدي ، چه
عاشقانه مرا در آغوش خود مي فشردي و به من مي گفتي که مرا دوست مي داري!
چرا رفتي از کنارم؟ تو رفتي و من تنهاي تنها در اين دنياي
بي محبت با چند خاطره تلخ مانده ام...
برگرد تا دوباره آن خاطره هاي شيرين با هم بودنمان تکرار شود....
دلم بدجور براي تو ، براي حرفهايت ، درد دلهايت ، صداي گريه هايت تنگ شده است..
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم....
با آمدنت مرا دوباره زنده کن و احساس را در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از هميشه از تو و آن عشق پاکت بنويسم...
عزيزم برگرد تا دوباره جان بگيرم
و مني که اينک خسته از زندگي ام نفس بگيرم...

    شعر و متن عاشقانه  sms-jok.ir

نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 
این تو نیستی كه مرا از یاد برده ای
این منم كه به یادم اجازه نمیدهم
حتی از نزدیكی ذهن تو عبور كند
صحبت از دلتنگی نیست...
صحبت از لیاقت است....!

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


 
كم كم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم كه هستند
همانقدر
خوب ، گرم ، مهربان
و همانقدر
بد ، سرد ، تلخ

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

بعضی وقتها...
از شدت دلتنگی...
گریه که هیچ
دلت میخواهد
های های بمیری.......

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

خستگــی
همیـشه به کـــوه کنـدن نیستـــ
خستگــی
گـاهــی همــین آخریـن جرعــه هــای امیــد استــ
وقتــی لیــوان
تـا بــه لبتـــ مــی رسـد
از دستتـــ می افتــد
خـــورد و خاکشیــر می شــود
و تـــو مـــی نشینــی بر کفـــ آشپـزخــانه و
بغض هــزارساله ات را مــی شکنــی زار زار

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

چه فرقی می کند
آن سوی دنیا باشم یا فقط چند کوچه آن طرف تر...؟!
پای عشق که در میان باشد
دلتنگی دمار آدم را در می آورد ...

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تو چه میفهمی از روزگارم…؟
از دلتنگی ام؟
گاهی به خدا التماس میکنم خوابت را ببینم…
می فهمی؟
فقط خوابت را…

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عكس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات كام ------------- bahar22.com ------------ عكس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

سکوتم را نکن باور . . .
من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم . . .
من آن خرمن ، من آن انبار باروتم که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر .

 

 

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

                                                        

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته
 

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

طعم ِ خیس ِ اندوه و اتفاق ِ افتاده
یک … آه ! … خداحافظ یک فاجعه ی ساده
خالی شدم از رویا ، حسی منو از من برد
یه سایه شبیه من ، پشت پنجره پژمرد

سلام عزیزم

 

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 8 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

اينجايى كه اومدم جام نيست
باشه!
بند كفشامو كه ببندم ميرم

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عاشق" که میشوی

همه چیز "بی علت" می شود ...

و تمام دنیا "علـت" میشود

تا "عـشق" را از تو بگیرد ..

 

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

حکایت من!! حکایت کسی است که عاشق دریابود"" اماقایق نداشت""" دلباخته سفربود""" اماهمسفرنداشت""" حکایت کسی است که زجرکشید""" اماضجه نزد""" زخم داشت""" اماناله نکرد""" نفس میکشید""" اما همنفس نداشت""" خندید که غمش را کسی نفهمد""" بی کسی وتنهاییش را!!!!!!!!

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عاشق که میشوی

نا آرام میشوی ،
گاهی حسود ،
گاهی خود خواه ،
گاهی دیوانه،

گاهی آرام ،
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ،
گاهی خوشبخت ترین

یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛
تنها ترین...
هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...

تنها غم میماند کنارت ...و تنهایی

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

مانند شیشه
شکستنـــــم آسان بـــود . . .
ولی
دیگـــر به مــن دست نزن
این بار زخمی ات خواهم کرد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هَـمهـ دَر دُنـیآ کسـ ـی رآ دآرندبـَرآی ِ خودشآن

خُسروُ شـیرین ... لیلـ ـیُ مَجنـون...

رآمـینُ ویـس ... پـیرمَردُ پـیرزَن ...

تـُـوُ آون... مَـنُ تَنـ ـهآ یـ ـی !

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد
 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ساده برای خودم ...

شاید زیر ِ سرند ...
شاید آیینه ای را نگاه داشته اند ...
شاید دارند می نویسند ...
یا شاید شانه گرفته اند ...
یا حتیّ دارند تایپ می کنند ...
شاید دارند می شورند ...
شاید دارند قلم مو را روی بوم می کشند ...
شاید دارند می بافند ...
یا کلیک کلیک عکس می گیرند ...
شاید دارند رخت ِ شسته ای را پهن می کنند ...
یا دارند سرانگشتی نمک می ریزند ...
شاید دارند می نوازند ...
شاید دارند نوازش می کنند ...
یا شاید زیر چانه باشند ...
شاید چنگی مو می کشند ...
شاید دارند اشک را از روی ِ گونه کنار می زنند ...
یا تن ِ گرُ گرفته ای را لمس می کنند ...
شاید رو به آسمان بلندند ...
یا در دست ِ دیگری هستند ...
شاید ...
.
.
.

هرکجا که هستند و هر کاری که می کنند ...
دستان ِ سرد ِ منتظرم ...
خیلی کم دارند ...

این دستانی را که نیامده اند هنوز ...۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

همه مرا با خنده ی بلند میشناسند

بیچاره بالشم

با گریه های بیصدا . . .

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

تنهــایـم

اما دلتنگ آغــوشی نیستــم

خستــه ام

ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم

چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز

ولــی رازی نـدارم

چــون مدتهــاست دیگــر کسی را “خیلــی” دوست ندارم

فقط خیلـی هـا را دوست دارم

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

یه چیزایی هست که تو زندگی مصیبته



یکی نرسیـــــــدن به آرزوهــــــاس




یـــــکی از دست دادنــــــشون

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

ولیــن روز بارونی را به خــاطر داری؟
غافلگـــیر شــدیم چتــر نداشتیـــم خنــدیـدیــم دویــدیــم و بــه شــالاپ شلــوپ هــای گــل آلــود عشـــق ورزیــدیم
دومیـــن روز بارانـــی چطـــور؟
پیــش بینــی اش را کــرده بــودی چتــر آوردی و مــن غافلگـــیر شــدم سعــی مــی کــردی مــن خیــس نشــوم و شــانه سمــت چــپ تــو کـامــلا خیــس بود
و ســومیــن روز چطــور؟
گفتـــی ســرت درد مـــی کنــد و حـوصلــه نداری ســـرما بخـــوری چتــر را کامــل بالای ســر خودت گــرفتــی و شــانه راســـت مــن کـامـلا
خیــس شـد و!!!!!
چنــد روز پیــش را چطـــور؟
بــه خـاطــــر داری؟
کـه بـا یـک چتــر اضــافه آمــــــدی
و مجبـــور بــودم برای اینکـــه پیــن هــای چتــر تــوی چــش و چــالمــان
نــرود دو قــدم از هــم دورتر راه بــرویــم
فــردا دیگـر بـرای قـــدم زدن نمـــی آیم
تنهــــــــــــــــــــــــا بــرو

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

هیچوقت کسی که دوسش داری رو خدای خودت نکن.

بعدا عذابی نازل میکنه بدتراز عذاب الهی.........

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

با تو از عشق میگفتم

از پشیمانی

وازاینکه فرصتی دوباره هست یا نه؟

درجواب صدایی بی وقفه میگفت....

دستگاه مشترک مورد نظرخاموش میباشد

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

                                                 تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

میپسندم زمستان را..

فصلی که دیگرمجبورنیستم صدای غمگین وپردرد وچشم های خیس وقرمزم را ازکسی پنهان کنم.

میگویم من سرماخورده ام...........

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |



دیدی ان راکه تو خواندی به جهان یارترین

 

قلب راساختی زعشقش سرشارترین

ان که میگفت منم بهر تو غمخوارترین

چه دل ازارترین شدچه دل ازارترین

نایت اسکین

 
نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 1 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس, تصویر, شعرهای خواندنی و شعر های احساسی جدید

 

از آن روزی که قلبم گشته زندانی چشمانت *~* مرا تر می کند هر روز بارانی چشمانت

تو با دریا چه کردی که این چنین یک ریز می رقصد*~* که دریا هم شده این بار طوفانی چشمانت

خدا می خواست چشمانت پریشان باشد وحالا*~* پریشان تر شد از گیسو,پریشانی چشمانت

و من شاعر شدم از آن زمان که قصد کردی تو*~* مرا شاعر کنی با این غزل خوانی چشمانت

گناه چشمهای تو مرا در شهر رسوا کرد*~* گناهی نیست دیگر مثل عصیانی چشمانت

نگاهم می کنی با چشمهای ناز آلودت*~* و دعوت می کنی از من به مهمانی چشمانت

 

 

عکس, تصویر, شعرهای خواندنی و شعر های احساسی جدید

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

 

 

عکس, تصویر, اشعار احساسی عاشقانه و خواندنی

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

عکس, تصویر, اشعار احساسی عاشقانه و خواندنی

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

مَنْـــ مے دانم

دِلَـ ـ ـ ـم تا هَمیشـﮧ دَر وَسـ ـ ـط تریےْ نُقطِہ ی زِندگیتْـــ ـــ جا مانِدـهـ ...

جایے بِین خواسَتنْـــ ـ‌ وــنَخواستےْ ...

جایے بینِ بودَטּ وـنبودَטּ ...

جایے بینِ رَفتنْـــ‌‌ وـنرفتےْ ...

جایے بِیےْ ....... این نُقطہ هاے خالے ... جـ ـ ـا ماندہ اَم....


 

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 12 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

حـِـ ـکایت رِفاقَت مَن بآ تـ ـو

حِکآیــَ ـــت قَهــ ـــوهـ ایست

کِ اِمروز بِ یـــآد تـ ـــو

تَلـ ٌـــخِ تَلـٌ ــخ نوشیدَمــ ـ !

کهــ بـ ـآ هَر جــُ ــرعهـــــ

بِسیــ ـآر اَندیشیدَم کِ این طـَ ـعٌمـٌــ رآ دوسـ ـت دآرَم یآ نـَــ

و آنقَـ ـــدر گیــ ــــــــر کَردَم بِین دوست دآشٌـــتَن و نَدآشٌتَنـــ

کِ اِنتـ ـِـــظـار تَمآم شُدَنـــَـش رآ نَدآشٌــ ــتَم

وَ تَمآم کِ شــُ ــد فَهمیدَم

بـــــــــــــآز هَم قَهــ ٌـــوهـ میخوآهِــم

!!!حتـ ــی تَلـٌ ـخِ تَلـٌ ــخ


 

http://www.novinfun.com/upload/images/06169820991893725115.jpg

نوشته شده در پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:,ساعت 11 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |

دیدی که سخت نیست، تنها بدون مــــــــــن ؟!!

 

دیدی که صبح می شود، شب ها بدون مـــــــــن !! ؟

این نبض زندگی بـی وقفه می زند… !!!!!!!

فرقی نمی کند، با مــــــن یا بدون مــــــن…

دیــــــروز گر چه ســخت، امروز هم گذشت!!!

طوری نمی شود فردا بدون مــــــن ...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

عکس

نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت 3 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

از پنجره ی کوچک تنهائیم با تو حرف می زنم از

پشت دیوارهای دلتنگی هر شب با قایق غمهایم در

رودخانه ی اشکهایم برای یافتن شما در انتهای

ظلمت پارو می زنم هر شب از چشمان مهربان

شما از لابه لای شهر غم می گویم :هیچ گاه از

نظرم دور نخواهی شد................!

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

لبم محکوم شد به ساده بودن

غرورم محکوم شد به خونسرد بودن

احساسم محکوم شد به کم حرف بودن

دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن

چشمانم محکوم شد به مهربان بودن

دستهایم محکوم شد به سرد بودن

پاهایم محکوم شد به تنها رفتن

آرزوهایم محکوم شد به محال بودن

وجودم محکوم شد به تنها بودن

عشقم محکوم شد به محبوس بودن

و خدا هم مثل همیشه ما رو محکوم می کونه به تنهایی.........!

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |

چه بگویم وقتی از حال خودم بی خبرم
من آشفته میان حس دلتنگی و دلشوره دست در دست خودم دربدرم

چه بگویم که من از دلشوره جگرم می سوزد

و همین دلشوره حس تنهایی الانم را به خیالات و به ترسیدن از این سعی سکوت می دوزد

پس چرا باید گفت یا که اصلاً به چه کس باید گفت

او خودش می داند گل نازم چه گلی است

او خودش می داند در میان سینۀ متورم شده ام چه دلی است

و در این دل چه کسی بی امان می گوید که خدا عاشق توست

چه بگویم ای دوست

یا که شاید هم درد

یا تو ای عشق عزیز

گاه گاهی که میان رویا

دست چون برف زمستان تو را می گیرم

ابر کم طاقت و بی صبر دلم می بارد

ساکت و بی آهنگ

دل دلتنگی من چند روزی است که دیوانه شده

بند و زنجیر و حصار سینه بس که تقلا کرده و می جنبد پاره شده

جان من می کاهد

نفسم را تنگ گرفته حالا

و از دوچشمم هستیش را می خواهد

به خدا من بیچاره از او بی خبرم

نفسم را ول کن

یا که حالا یا دیر

من خودم می میرم

جان من را تو نگیر ای دل من

من خودم از غم دوری گلت یا که حالا یا دیر میمیرم...

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت 10 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com