خزان آرزوها

دلم خاکستر گرفت اما پرندۀ خیالم رام نشد.
هنوز هم به هوای تو پر میگیرد و چون بر می خیزد، بر شانه های تو می نشیند.
هنوز هم باور ندارم کسی جز تو، با یک نگاه، تمام رازهای سکوتم را رمز بگشاید...
کاش می دانستم کدام سطر سرنوشتم را با قلم سیاه نوشته اند. کدام ساعت شوم بود که تک ضربه های جدایی ابدی را نواخت؟
دلم تنگ می شود. خیلی تنگ...
 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 17 تير 1391برچسب:,ساعت 2 بعد از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com