خزان آرزوها

باران چه بی احساس بود
انگار نه انگار از آسمان میامد
انگار اصلا از غم و درد آسمان نبود،
كه به سوی زمین میامد
زیر سقف سیاه شب آهسته قدم زدم
سنگینیه آسمان را حس میكردم
ولی بارانش احساس نداشت
زیر همان باران قسم خوردم ،
من همچون آن بی احساس شوم
ایستادم قطره ای گوشه لبم ،
شوریش را احساس كردم
اشك های من هم بی احساس بودن
ولی بی قرار....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 25 اسفند 1392برچسب:,ساعت 10 قبل از ظهر توسط تنهاترینم| |


Power By: LoxBlog.Com